نشستم تو اتاقم رو به روی لباسایی که دارن خشک می‌شن رو این بند رختای آپارتمانی. تکیه دادم به دیوار و لپ‌تاپم رو پامه. باس داره از مریضیش و جنگ شدن می‌گه و من یهویی می‌گم کاش می‌تونستم همین الان از پنجره بپرم بیرون. نمی‌فهمه چی می‌گم. توقعی هم ندارم ازش. منم نمی‌فهمم اون چی می‌گه. بعدم یه جوری حرفو می‌خواد بکشونه به بچه‌ها و شرکت. استرس جمع شدن شرکت دیگه چیزی نیست که من بخوام و بتونم تحملش کنم. میام برم تو فولدر عکسا و یاد محسن میفتم و بیخیال می‌شم. می‌رم تو آهنگا و میوزی که هزار ساله گوش ندادم‌. هزار سال پیش امیر کردش تو پاچه‌م و وقتی صدای سینگ فور ابسولوشن می‌پیچه تو گوشم، یاد همون دو سه سال پیش میفتم. همزمان فکر می‌کنم که اگر جای جدیدی که می‌رم سرکار، خوب نبود چی؟ گرچه هیچ‌جا اندازه‌ی اینجا نمی‌تونه خوب باشه. فولدر مقاله روی دسکتاپ داره بهم فاک نشون می‌ده و اشاره می‌کنه برم پیشش تا دهنمو سرویس کنه. استریم آو کانشسنس رو می‌ذارم چون اعصاب ندارم کسی داد بزنه. راستی آلتربریج چرا اینسترومنتال نداره؟! آهان خب لابد چون نوازندگی خیلی خاص و شاخ و تکنیکالی نداره. جداً نداره‌ها. هیچی نداره اصلاً‌. ولی دلیل نمی‌شه که من دوسش نداشته باشم همچنان. اینم که می‌رسه به وسطاش و قضیه خیلی کیبوردی می‌شه و رو مخ، می‌رم سراغ گزینه‌ی آخر که همیشه صدای میک‌ ماسه و مثل ته‌دیگ می‌مونه. خب دیگه حالا می‌شه لپ‌تاپو گذاشت کنار و پاهارو کشید تو بغل فکر کرد به عن و گه موجود. برنامه‌های دو سال آینده‌م همونجور که ساختم مثل فیلم از جلو چشمام رد می‌شه و آخرش می‌گم نمی‌شه. من الان اگه تو یه اتوبوس بودم و داشتم می‌رفتم بیابون، حالم بهتر بود و فارِن بادی گوش نمی‌دادم و های رود گوش می‌دادم به جاش. ولی الان همینجام هنوز. چه خوشبختم که دفاع کردم و رفت. چه خوشبختم که دکتری کنکور ندادم. نیمه‌ی پر لیوان تخمی شکسته‌ی گه گرفته. 

دیشب به خودم می‌گفتم از بس تعداد آدمایی که دورم جمع کردم زیاد شدن که نمی‌تونم جمعشون کنم. و تصمیم گرفتم واسه همیشه قید خیلیاشونو بزنم. زدم البته الانم. با دوستای صمیمیم هم هزار ساله حرف نزدم و می‌شه گفت دیگه ندارم دوست صمیمی. کلاً می‌دونید چیه؟ جدیداً نمی‌تونم حرف بزنم با کسی. با هیچکس راحت نیستم. اینه که میام اینجا چرت و پرت می‌نویسم. چند وقت پیش به امیر گفتم الان اگه یه کادیلاک هم بهم بدن دیگه خوشحال نمی‌شم. امیر هم گفت آهان دقیقاً همینه. می‌دونید یعنی چی که آدم با هیچی خوشحال نشه؟ با نهایت چیزی که ممکن بود خوشحالش کنه هم خوشحال نشه؟ 

آلتربریج واسه وقتی که افسرده‌ی شدیدی، بدترین گزینه‌ست.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش تکنولوژی | دانلود نرم افزار اندروید گروه فنی مهندسی اوژن اطلس سپهر محتوا آموزش کامپیوتر نمونه سوالات فنی حرفه ای اسپلیت { امتحانی } Susan یادداشت‌های قایمکی من شرکت خدماتی عصرویرا در اصفهان